هیچکس به اندازه بالشتم تنهاییم را درک نکرد...هیچکس .....حتی خدا خدايا بين من و گناه سيم خاردار بكش و اين فاصله را مين گذاري كن

 

خـدایـا قــدرتی ده تا بدانم کیستــم

 


 

مرده ام یا زنده ام در هستی ام یا نیستم


 


 

جنبشی دارم بگردم حول و حوش زندگی


 

 
 
میروم جایی که آنجا باید از پا ایستم


 

 
 
در کجا و کی ندانم قاصدم قصدی ندارم


 

 
 
آرزو دارم بدانم کیستـم یـا چیستـم


 



تاريخ : پنج شنبه 16 شهريور 1391برچسب:, | 12:27 | نویسنده : ف - م |

روزی حضرت سلیمان مورچه ای را در پای کوهی دید که مشغول جابجا کردن خاک های پایین کوه بود. از او پرسید: چرا این همه سختی را متحمل می شوی؟


 


 

مورچه گفت: معشوقم به من گفته اگر این کوه را جابجا کنی به وصال من خواهی رسید و من به عشق وصال او می خواهم این کوه را جابجا کنم. حضرت سلیمان فرمود: تو اگر عمر نوح هم داشته باشی نمی توانی این کار را انجام بدهی.
مورچه گفت: تمام سعی ام را می کنم...
حضرت سلیمان که بسیار از همت و پشت کار مورچه خوشش آمده بود برای او کوه را جابجا کرد. مورچه رو به آسمان کرد و گفت: خدایی را شکر می گویم که در راه عشق، پیامبری را به خدمت موری در می آ ورد...



 

تمام سعی مان را بکنیم، پیامبری همیشه در همین نزدیکی ست...


 



تاريخ : پنج شنبه 16 شهريور 1391برچسب:, | 12:26 | نویسنده : ف - م |


 


خداوندا ! اگر در کار تو چون و چرا کردم
خطا کردم.
و گر در ناامیدی ، تکیه جز بر کبریا کردم ،
خطا کردم.
حلالم کن.
خطا کردم.
اگر اسمی به جز اسم تو آمد بر زبانم ،
من پشیمانم.
و گر در نیک روزی ، غفلت از شکر و دعا کردم ،
خطا کردم.
اگر لغزیده گاهی ذره ای پایم ، ببخشایم .
و گر از فرش زیرم اندکی پا را فرا کردم ،
خطا کردم.
نفهمیدم
که عشق اول و آخر تویی عشق آفرینا، من
خطا کردم .



تاريخ : پنج شنبه 16 شهريور 1391برچسب:, | 12:18 | نویسنده : ف - م |
نگـــــــو  باز

 

بهار  هم یک معجـــــــــزه است ....

بــــــبین

چشم های سبــــــز من قهوه ای شدند ،

از بس نگاه کردم و پرنــــــــده ای شکل تو

از این آســـــــمان رد نــــــــشد.....!

 



تاريخ : سه شنبه 7 شهريور 1391برچسب:, | 18:21 | نویسنده : ف - م |

در این هیاهوی شلوغ پر دروغ...........سکوت میخواهم تا ببینم زندگی یعنی چه؟



ادامه مطلب
تاريخ : سه شنبه 7 شهريور 1391برچسب:, | 18:15 | نویسنده : ف - م |

جمعه يعني شوق،يعني انتظار        جمـعــه يعنـي طاق ابروي نـگار

جــمـعه يـعنـي غـروب غصه دار        جمعه يعني مهدي چشم انتظار

جمـعه هــا بر ما دعا دارد حبيب        در قــنــوتش ياد ما دارد حبـيــب

كـاش روزي بـه دست دلـبـــــرم        ســـايه پـرچم بيفــتـد بــر سرم

اللهم عجل لولیک الفرج مولانا صاحب الزمان



تاريخ : چهار شنبه 7 تير 1391برچسب:, | 10:29 | نویسنده : ف - م |

مـــي ايـــــــــد از دور


 


 

مـــي ايـــــــــد از دور ,مــردي ســــواره          بـــرمــركب عشـــق, چــــون ماهپــــاره 

والشمــس رويـش, واللــيــــل مـــويـش
          گلـــها هــمه مســــت, از رنگ و بويـش

عـمــــامـــه بر سر, مثــل پيـمبـــــر (ص)
          در بـازوانــش نـيروي حيــــــــــــــــدر(ع) 

ازپــاي تــاسـر در شـور و شيــــن است
          بــرق نگـاهــش مثل حســــين(ع) است

مي ايــد از دور خوشــــبو تر از يـــــاس
          در چشــــم وابرو مـانـند عبــــــاس (ع) 

القــصـه ايــن مــرد اميـد دلهاســـــــــت
          خوشبو تر از ياس فرزند زهراست(س)



تاريخ : چهار شنبه 7 تير 1391برچسب:, | 10:28 | نویسنده : ف - م |
انتظار...!

صدای زمزمه های حضور رادر میان بغض های هر شبم می شنوم.

ولی تمام جعه های خوب من تهی زآمدنت.

غروب شد،سحر برفت،سکوت آمد و برفت ونم نم سپید اشک روی گونه ام روان،

آمد وبرفت تو باز هم نیامدی .

خسته ام!

ز بهر سالهای بی امان سالهای سبز انتظار وخسته از ستم،از گناه های شیعیان وباز هم...

وجمعه جمعه ندبه ام وندبه ندبه اشک وآه وباز هم ...وبازهم...وباز هم نیامدی.

بیا وبا دوباره بودنت تمام کاش های کاش من تمام کن بیا وباز هم بپاش رنگ عشق 

رنگ آبی حقیقتی را به روی ای کاش های کاش من. دلم بسی گرفته است...بهر سالهای باتو

 بودن ونبودنت،

از تو خواندن وندیدنت،از تو گفتن و... .

خواندنی ترین سروده ی من تا ابد به یاد ماغندنی. سخت ومبهمی انتهای انتها.

در جواب وحل تو وامانده ام.هر کجا می روم هرچه می روم باز هم حضور می باید و ظهور.

بوی عطر سبز پیرهنت عطر خوب آمدنت حسرت دلهای بی قرارمان شده است.

امید روح خفته ام بیا و روشنی بده به قلب های بی قرار. به بغض های بی امان 

به انتظارو انتظار وانتظار.




           
 
 
من، همین جا می نشینم تا بیاید

یا که بنوازد به پیغامی  دلم را یا بیاید

باز خواهم گفت:شرح سالهای بی کسی را

با زبان دیگری روزی که آن آقا بیاید

ای شب طولانی شب پرستان

باش تا خورشید صبح دولتش بالا بیاید

روی زخم خون چکان شیعه مرهم می گذارد

وقتی که آن خونخواه مظلومان عاشورا بیاید

ذو الفقار حیدری بر کف،سوار مرکب است

یا علی گویان برای فتح خیبر ها بیاید

می رباید ساز دل،آن لحظه های انتظارش

کاش فردا،همین فردا،همین فردا بیاید



 
صبح بی تو، رنگ بعداز ظهر یک آدینه دارد

بی تو حتی مهربانی حالتی از کینه دارد

بی تو می گویند:تعطیل است کار عشق بازی

عشق،اما کی خبر از شنبه و آدینه دارد

جغد، بر ویرانه می خواند به انکار تو اما

خاک این ویرانه ها، بویی ازآن ویرانه دارد

خواستم از رنجش دوری بگویم، یادم آمد

عشق با آزار، خویشاوندی دیرینه دارد

در هوای عشق تو پر می زند با بی قراری 

آن کبوتر چاهی زخمی که او در سینه دارد

نا گهان قفل بزرگ تیرگی را می گشاید

آن که در دستش کلید شهر پر آیینه دارد


 


 
                                                          
 
 

 


                    


تاريخ : چهار شنبه 30 فروردين 1391برچسب:, | 18:22 | نویسنده : ف - م |
م
ام
من
کارِ«من»!
مدرکِ«من»!
هنر ِ«من»!
جوانی ِ«من»!
من
من
من...
تکلمم همه حدیث نفس
وتنفسم همه توصیف«خود»
وپرستشم همه بت پرستی
خود پرستی
آه!که چقدر...خسته ام
از این همه«من»...
ببین مرا که چگونه اسیرم
در «خود»
ودر حصار ضمیرهای ناگزیری
که از مرجعشان وامانده اند
ودر زندان واژگان وسوسه گری
که پیوسته بر «من ِ»من می افزایند...
تا آن جا که جز من نمی بینم
وجز من نمی گویم
به سان حلزونی
وهم زده
که در صدفی از«من»
قفسی از «خود»
نفسی می کشد
ومی پندارد که زنده است...
وه!چه پندارباطلی...
ای عاری از خود!
غریب آشنا!
«آشنایان تو بیگانه ی خویش اند همه»
ومن
آشنای خویشم وبیگانه تو...
ای منزه از «من»
ولب ریز از«او»!
«تو که یک گوشه چشمت غم عالم ببرد»،حیف باشد
که تو باشی و مرا«من»ببرد... .



 
 
کوچ
من عشایرم
عشایر کوچ رو
که دایم می کوچم
در سرزمین خشک
آرزوهای چهار فصل
بلند وناتمام
سوار بر استر خیال
شتابان به سوی ناکجا...
آ...ه!
من کجا و
تو کجا!
بقچه ی خاکی آرزوهای من و
بلور وجود افلاکی تو!
من عشایرم
پیوسته اهل کوچ
کوچ
از پوچ به هیچ
واز هیچ به پوچ
وحاصلش همه
تحیر وسرگشتگی...
ای راه بلد!
راه نما!
قطب نما!
قبله نما!
مسیر کوچ تا خدا!
جهت بده کوچ مرا!



 
 

می رسد از راه مردی از دیار آشنایی

بر زبانش مهربانی در نگاهش روشنایی

روشنایی می دهد خورشید را برق نگاهش

می گذارد آسمان هر روز پیشانی به راهش

راه او راه الهی است رنگ او رنگ الهی

 می زداید از زمین واز زمان نقش تباهی

کیست او گنجینه ی اسرار رب العالمین است

وارث شمشیر مولایم امیر المؤمنین است


 



شعری از سردار شعر شیعه،زنده یاد محمد رضا آغاسی
 

 
من که بیمار غم هجر توام می دانم

جز وصال تو مرانیست مداوای دگر

دیده ام قابل دیدار رخ ماه تو نیست

چه شود لطف کنی دیده ی بینای دگر



 
دعا کنید بیاید مسافری که نیامد

وکوچه کوچه بنازم به عابری که نیامد

دوباره مثل گذشته تمام فاصله ها را

غزل غزل بنویسم به شاعری که نیامد

شکسته بغض غرورم در انتظار عجیبی

دعا کنید بیاید مسافری که نیامد




 
ای که فصل آمدنت ، زیباترین فصل زندگانی است وحضورت، گویاترین پیام آشنایی. 
ای که باب خدایی و واسطه فیض ، دریای رحمتی و بی کران مهر.
مارا دریاب!
ما را دریاب که خوب می دانیم این ماییم که در غفلت به سر  می بریم،در غیبت از خود و مولای
 عشق وشما حاضر ترین حاضرانید.
این ماییم که پرده غفلت و زنگار عصیان ، چون خاری در چشمانمان غلتیده و مانع دیدار یارمان 
گشته است.
این ماییم که معرفت شما را کسب نکرده وبدون شناخت ، بانگ عاشقی ویاری سر می دهیم 
غافل از اینکه معرفت شما الفبای عاشقی است وبدون این مهم پا نهادن در میدان عشق ورزی 
کاری بس بیهوده است.این ماییم که شما را در پس پرده غیبت به انتظار نهاده ایم.
آری !منتظر واقعی شمایید که در انتظار ظهور ما از غفلت  وخودیت واز سر در گمی  وحیرت
 نشسته اید.این، ماییم که چونان فرزندانی ناسپاس ،یادی از پدر سفر کرده مان نمی کنیم، 
پدری مهربان که از اعمال ورفتار نابخردانه فرزندانش چشمانش به اشک می نشیند ودل رووف 
وپر عطوفتش از بی مهری ما طوفانی می شود.این ماییم که معنی عدالت را به درستی نمی دانیم ومدینه فاضله ی مهدی را باورنداریم و آن دولت کریمه که عدالت را با تمامی معانیش محقق می سازد ، به خاطر نداریم. آری، اگر به یقین آرمان شهر مهدوی را می شناختیم وباورش می کردیم،آنگاه مضطر واقعی می شدیم و بی تابانه مشتاق آمدنش می بودیم وبرای تحقق آرمانش مهیا می شدیم.
این، مائیم که شما را تنها در دعاهای ندبه و فرج و در آدینه ها که دلهایمان غرق دلتنگی است،
 یاد می کنیم ودر عرصه های دیگر زندگی ، در کار و ازدواج و تحصیل و هزاران هزار لحظه 
دیگر بدست فراموشی سپرده ایم.
پس ای مولای عشق! ما را دریاب!
برایمان دعا کن تا از غیبت به در آییم و زنگار غفلت را بزداییم.
برایمان دعا کن تا جام معرفتت را سر کشیم و مضطردر پی ات باشیم.
برایمان دعا کن که تنها شما را الگوی زندگی خویش قرار داده و از هرچه نا پاکی است!
به دور باشیم.



 


تاريخ : چهار شنبه 30 فروردين 1391برچسب:, | 18:17 | نویسنده : ف - م |



تاريخ : چهار شنبه 30 فروردين 1391برچسب:, | 18:10 | نویسنده : ف - م |
صفحه قبل 1 ... 12 13 14 15 16 ... 19 صفحه بعد
  • مستندها
  • مرکز فروش لینک